پشت پرده حزب حاکم چین
به گزارش پایگاه خبری شیرگاه نیوز، خانم کای شیا - استاد و محقق نظریه های سیاسی چینی که به کادر های رده بالای حزب کمونیست چین آموزش می داد، اما در نهایت به دلیل حمایت از آزادسازی در چین و انتقاد از شی جین پینگ در آگوست 2020 از حزب کمونیست اخراج شد و از سال 2019 در آمریکا حضور دارد و به مخالف دولت چین تبدیل شده است- در مقاله ژانویه/فوریه 2021 برای مجله فارن افرز نوشت، حزب کمونیست چین (CCP) پس از یک دهه رکود، بیش از هر زمان دیگری به اصلاحات احتیاج داشت و شی که به تمایل خود برای تغییر اشاره نموده بود همچون مردی به نظر می رسید که قرار است رهبری آن تغییر را عهده دار گردد.
با ما همراه باشید و با تورهای چین از شگفت انگیزترین کشور دنیا دیدن کنید بر روی دیوار چین سلفی بگیرید، از قصر ممنوعه دیدن کنید و در خیابان شانگهای پیشرفته ترین آسیا قدم بزنید.
در آن موقع، من در نیمه راه یک فرآیند چند دهه ای بودم که درگیر با ایدئولوژی رسمی بودم چرا که مسوول شست و شوی مغزی مقام های حاضر بودم. من که روزگاری یک مارکسیست پرشور بودم، از مارکسیسم جدا شدم و به طرز فزاینده ای برای پاسخ به مسائل چین به سوی تفکر غربی روی آوردم. من که روزگاری مدافع مغرور سیاست رسمی بودم، شروع به طرح مباحثی در زمینه آزادسازی (یا liberalization) کردم. من که روزگاری عضو وفادار حزب کمونیست بودم، در خفا در خصوص صداقت باورهایم ابراز تردید کردم و نگران مردم چین شدم.
بنابراین، وقتی روشن شد که شی مصلح نیست نباید متعجب می شدم. طی دوره زمامداری شی، رژیم به اولیگارشی سیاسی متمایل به قدرت به وسیله خشونت، قساوت و بی رحمی تبدیل شد. رژیم حتی سرکوبگرتر و دیکتاتورتر شده است. اکنون کیش شخصیت شی را در احاطه خود گرفته است؛ مردی که چنگ اندازی حزب بر ایدئولوژی را سخت تر نموده و آن فضای اندکی که برای کنش سیاسی و جامعه مدنی وجود داشت را هم از میان برده است. مردمی که طی 8 سال گذشته در سرزمین اصلی چین زندگی ننموده اند، نمی توانند درک نمایند که رژیم چقدر استبدادی شده و چه میزان تراژدی هایی را در سکوت رقم زده است. پس از سخنانی انتقادی علیه نظام، دریافتم که دیگر برای من جای امنی برای زندگی در چین وجود ندارد.
آموزش یک کمونیست
من در یک خانواده نظامی کمونیست به جهان آمدم. در سال 1928، در شروع جنگ داخلی چین، پدرعظیم مادری ام به قیام دهقانان به رهبری مائو ملحق شد. وقتی کمونیست ها و ناسیونالیست ها طی جنگ جهانی دوم خصومت های خود را متوقف کردند، والدینم و بسیاری از اعضای خانواده مادری در ارتش تحت رهبری حزب کمونیست علیه مهاجمان ژاپنی وارد جنگ شدند. پس از پیروزی کمونیست ها در 1949، زندگی برای یک خانواده انقلابی مانند ما خوب بود. پدرم فرماندهی یگانی از ارتش آزادی بخش خلق نزدیک نانجینگ را بر عهده گرفت و مادرم هم مدیریت دفتری در نهاد اداری- دولتی شهر را بر عهده داشت. والدینم، دو خواهرم و مرا از استفاده از امتیازات شغلی شان منع کردند مبادا ما به بانوان تباه شده بورژوازی تبدیل شویم. نمی توانستیم سوار ماشین دولتی پدرم شویم و نیرو های محافظ او هرگز کار های خانوادگی ما را انجام نمی دادند. با این حال، من از صندلی والدینم منتفع شدم و هرگز از محرومیت هایی که بسیاری از چینی ها در دوران مائو متحمل شده بودند، رنج نبردم. من هیچ چیز در خصوص ده ها میلیون کشته ای که طی دوره جهش عظیم به جلو جان خود را به دلیل گرسنگی از دست دادند نمی دانستم.
تمام چیزی که می توانستم ببینم آینده روشن سوسیالیسم بود. کتابخانه خانواده ام مملو از کتاب های مارکسیستی بود. من برای مطالعه فوق برنامه به آن کتاب ها سری می زدم و آن ها را می خواندم. هر گاه آن ها را باز می کردم، مملو از غرور و احترام می شدم. اگرچه نمی توانستم پیچیدگی استدلال های این کتاب ها را بفهمم، اما رسالت من روشن بود: باید سرزمین مادری را دوست داشته باشم، میراث انقلابی والدینم را به ارث ببرم و جامعه ای کمونیستی بسازم عاری از استثمار. من یک معتقد و مومن راستین [به مارکسیسم]بودم. پس از پیوستن به ارتش آزادی بخش خلق در سال 1969 و در سن 17 سالگی، درک پیچیده تری از تفکر کمونیستی یافتم. با وقوع انقلاب فرهنگی، مائو همگان را ملزم به خواندن 6 اثر کارل مارکس و فردریش انگلس کرد از جمله مانیفست کمونیست. یک بخش اتوپیایی از آن کتاب تاثیری ماندگار بر من بر جا نهاد: به جای جامعه قدیمی بورژوازی، با طبقات و تضاد های طبقاتی اش، ما انجمنی خواهیم داشت که در آن توسعه آزاد هر کدام، شرط توسعه آزاد همه است. اگرچه در آن مرحله درکی از مفهوم آزادی نداشتم، اما آن کلمات در ذهنم ماندگار شد.
ارتش آزادی بخش خلق، مرا به دانشکده پزشکی نظامی گماشت. کارم مدیریت کتابخانه اش بود که اتفاقا ترجمه چینی آثار ارتجاعی بود که عمدتا ادبیات غربی و فلسفه سیاسی بود. این کتاب ها که با جلد خاکستری خود متمایز بودند فقط محدود به خودی های رژیم بود، آن هم به منظور آشنایی آن ها با مخالفان ایدئولوژیک چین، اما در خفا، من هم آن ها را می خواندم. من از خواندن ظهور و سقوط رایش مشعوف شدم که نویسنده اش یک روزنامه نگار آمریکایی به نام ویلیام شیرر بود. فهمیدم که خارج از آثار کلاسیک مارکسیستی، جهانیی از اندیشه وجود دارد، اما همچنان باور داشتم که مارکسیسم تنها حقیقت است. من در سال 1978 ارتش را ترک کردم و در اتحادیه صنفی حزبی که یک کارخانه کودسازی دولتی در حومه شهر سوژو بود کاری دست و پا کردم. در آن موقع، مائو مرده بود و انقلاب فرهنگی هم به سرانجام خود رسیده بود. جانشین او، دنگ شیائو پینگ، دوره ای از اصلاح و بازگشایی را شروع کرد و به عنوان بخشی از کوشش هایش، نسل جدیدی از کادر های اصلاح طلب را به کار گرفت که می توانستند حزب را در آینده اداره نمایند.
هر سازمان حزبی محلی باید چند عضو را برای خدمت در این گروه بر می گزید و سازمان حزبی سوژو مرا برگزید. من به برنامه ای دو ساله در دانشکده حزبی محلی سوژو اعزام شدم؛ جایی که هم قطارانم و من نظریه مارکسیستی و تاریخ حزب کمونیست را مطالعه می کردیم. ما همچنین بعضی دوره ها در خصوص آثار کلاسیک چینی را طی کردیم؛ موضوعی که به خاطر اخلال در شرایط آموزش و پرورش در دوران انقلاب فرهنگی از قلم افتاده بود. من دو بار سرمایه را خواندم و نکات اساسی نظریه مارکسیستی را آموختم. آنچه برای من جذاب بود همانا ایده های مارکس در خصوص کار و ارزش بود یعنی اینکه سرمایه داران با استثمار کارگران به ثروت دست می یافتند. من همچنین از رویکرد فلسفی مارکس - ماتریالیسم دیالکتیک- مشعوف شدم که به من اجازه داد تا نظام سیاسی، حقوقی، فرهنگی و اخلاقی سرمایه داری که بر مبانی استثمار مالی راسخ شده بود را درک کنم. وقتی در 1986 فارغ التحصیل شدم، از من دعوت شد تا به عنوان عضو هیات علمی در دانشکده بمانم که در آن موقع کارمندان کمی داشت. من پذیرفتم، اما این پذیرش به قبای بعضی رهبران محلی برخورد، زیرا آن ها انتظار داشتند که من عضو سازمانی و عضو حزبی بمانم. در عوض، کار جدید من به عنوان آکادمیسین در نظام حزب کمونیست به عنوان کسی که شست و شوی مغزی ایدئولوژیک می نماید شروع شد.
دانشجو، استاد می گردد
در رأس آن سیستم دانشکده مرکزی حزب در پکن واقع شده است. از سال 1933، این دانشکده نسل هایی از کادر های رده بالای حزب را آموزش داده که بوروکراسی چینی را در سطوح محلی و بالاتر اداره می نمایند. این دانشکده پیوند های نزدیکی با نخبگان حزبی دارد و همیشه از سوی عضو پولیتبورو (دفتر سیاسی) اداره و راهنمایی می گردد. (رهبر آن از سال 2007 تا 2012 کسی نبود جز شی جین پینگ). در ژوئن 1989، دولت مبادرت به سرکوب تظاهرات دموکراسی خواهان در میدان تیان آن من کرد و صد ها نفر را کشت. من در خفا از اینکه ارتش آزادیبخش خلق به دانشجویان تیراندازی نموده شوکه شده بودم و این در تقابل با آموزه هایی بود که از دوران کودکی دریافت نموده بودم که ارتش مدافع مردم است؛ گفته می شد شیاطین ژاپنی و مرتجعان ناسیونالیست آن ها را کشتند. رهبران ارشد حزب کمونیست که با تظاهرات و نیز سقوط کمونیسم در اروپای شرقی نگران و گوش به زنگ شده بودند تصمیم گرفتند که با این سستی ایدئولوژیک مقابله نمایند. آن ها به دانشکده های حزبی محلی دستور دادند تا بعضی از اساتید را به دانشکده مرکزی حزب اعزام نمایند تا تفکر حزبی را تقویت نمایند. دانشکده من در سوژو مرا انتخاب کرد. اقامت کوتاهم در دانشکده مرکزی حزب باعث شد مدت زمان بیشتری در آنجا بمانم. من چنان در آنجا برای خودم جا باز نموده بودم که همه به من خانم مارکسِ پیر می گفتند. در سال 1998، دکترای خود را دریافت نموده و به دانشکده پیوستم.
به بعضی از دانشجویانم در مقطع کارشناسی ارشد برنامه درسی متعارفی در خصوص نظریه مارکسیستی و تاریخ حزب کمونیست آموزش می دادم. اما دیگران مقام های رده میانی یا بالا بودند. بعضی از دانشجویانم اعضای کمیته مرکزی حزب بودند. تدریس در دانشکده مرکزی حزب کار آسانی نبود. دوربین ها همیشه سخنان ما را در کلاس زیر نظر داشتند. این سخنان از سوی ناظران بار ها و بار ها کنترل و بازنگری می شدند. ما باید مسائل را برای مقام های سطح بالا به صورت زنده و عملی می شکافتیم بدون اینکه تفسیری انعطاف پذیر داشته باشیم یا توجهات را به نقاط ضعف جلب کنیم. گاهی باید به سوالات سختی که مقام ها در کلاس می پرسیدند، پاسخ های ساده و آسان بدهیم. بسیاری از این سوالات حول تناقضات گیج نماینده ای در چارچوب ایدئولوژی رسمی می شد؛ در حقیقت ایدئولوژی رسمی با آنچه در واقعیت اجرا می شد تفاوت داشت. در سال 2004 اصلاحیه ای به قانون اساسی زده شد که می گفت دولت مدافع حقوق بشر و مالکیت خصوصی است.
اما در خصوص مارکس چطور که می گفت نظام کمونیستی باید مالکیت خصوصی را منسوخ سازد؟ دنگ می خواست اجازه دهد که بخشی از جمعیت ثروتمند گردد تا انگیزه در مردم ایجاد و آن ها هم تحریک به بهره وری شوند. من به حزب وفادار ماندم هرچند باور های خود را همیشه زیر سوال می بردم. در دهه 80 محافل دانشگاهی چین بحث پرشوری در خصوص اومانیسم مارکسیستی به راه انداختند که بر توسعه کامل شخصیت انسانی تاکید می کرد. بعضی محققان این بحث ها را تا دهه 90 ادامه دادند. من دستنوشته های مالی و فلسفی 1844 را خواندم که می گفت هدف سوسیالیسم آزادی و رهایی فرد است. من با فیلسوفان مارکسیست که بر آزادی تاکید داشتند- بیش از هر کس دیگری، آنتونیو گرامشی و هربرت مارکوزه - همذات پنداری کردم. در سرانجام نامه کارشناسی ارشد ایده مردم باید منافع فردی خود را فدای خدمت به حزب نمایند را زیر سوال بردم. در سرانجام نامه دکترایم هم شعار باستانی چین کشور ثروتمند، ارتش قدرتمند را مورد انتقاد دادم و گفتم که چین تنها زمانی قدرتمند می گردد که حزب به شهروندانش اجازه شکوفایی بدهد. اکنون این بحث را یک گام جلوتر برده ام. در مقالات و سخنرانی هایم گفتم که شرکت های دولتی در اقتصاد چین مسلط هستند و اصلاحات بیشتری مورد احتیاج است تا به شرکت های خصوصی اجازه رقابت دهد. تاکید کردم که فساد نباید به عنوان شکست اخلاقی کادر ها که به مثابه مسئله ای سیستماتیک تلقی گردد که برخاسته از تسلط دولت بر اقتصاد است.
نظریه و عمل
تصورات من تا حدی به تفکر جیانگ زمین، جانشین دنگ، همسویی داشت. او که مصمم به توسعه اقتصاد چین بود کوشید تا شرکت های خصوصی را تشویق و تحریک به حضور کند و چین را وارد سازمان تجارت جهانی سازد. اما این سیاست ها با نظریه های قدیمی و درازمدت حزب که اقتصاد برنامه ریزی شده و خودکفایی را تبلیغ می کرد در تضاد بود. از آنجا که ایدئولوژی های مارکس، مائو و دنگ نمی توانست این تناقضات را حل نماید، جیانگ احساس کرد که باید طرحی نو دراندازد. او این طرح را سه نمایندگی نامید. جیانگ می گفت حزب باید نماینده سه جنبه از چین باشد: الزامات توسعه نیرو های تولیدی پیشرفته، پیشرفت فرهنگی و منافع اکثریت. من به عنوان محقق فهمیدم که این تئوری تغییری مهم در ایدئولوژی حزب کمونیست است. اولین مورد از آن سه نمایندگی بیان می کرد که جیانگ زمین باور اصلی کمونیستی که می گفت سرمایه داران یک گروه اجتماعی استثمارگر هستند را کنار گذاشت. در عوض، او در های حزب را به روی کادر ها گگردد. اداره تبلیغات مرکزی - مسوول کار عقیدتی حزب- مسوول تبلیغ نظریه جیانگ شد، اما یک مشکل وجود داشت: سه نمایندگی از سوی افراطیون چپ مورد حمله نهاده شد و تصور کردند که جیانگ در جان دادن به کارآفرینان راه افراط پیموده است. روزنامه مردم هم کوشید با ارجاع به مارکس، لنین، مائو و دنگ صحت آن را تایید کند.
زمان به سرعت می گذشت و این طرح و طرح های مشابه دیگر دچار فراز و فرود می شد. اکنون حزب یک چیز می خواهد: چاپلوسی و تملق اربابان. حزب دچار ریاکاری و نفاق شده است. من در جایی دو نقل قول از دنگ آورده بودم: فقر، سوسیالیسم نیست و توسعه حقیقت سخت است. یک مقام حزب کمونیست پرسید: فقر، سوسیالیسم نیست؟ پس سوسیالیسم چیست؟ صدای او بلندتر شد و گفت: توسعه حقیقت سخت است؟ ارتباط این دو جمله چیست؟ سریع بگو. من مات و مبهوت مانده بودم. دیگر نه از آن آموزش های سفت و سخت خبری است و نه نخبگان حزبی آگاهند. من دقیقا دو جمله دنگ را گفته بودم؛ همان جمله هایی که در آموزش هایمان یاد گرفته بودیم، اما این مقام ارشد حزب کمونیست - رئیس اداره دولتی رادیو، فیلم و تلویزیون که نهاد قدرتمند ناظر بر تمام تولیدات و محتوا های رسانه ای است- اطلاعی از آن نداشت. من بلافاصله به یاد انتقاد مائو از بوروکرات ها طی انقلاب فرهنگی افتادم: آن ها کتاب نمی خوانند و حتا روزنامه هم نمی خوانند.
پس از 20 سال تردید، سردرگمی و فلاکت در نهایت تصمیم گرفتم از حزب بِبُرم و از تاریکی بیرون بیایم. جهش عظیم به عقب شی چاره ای برای من باقی نگذاشت. در سال 2018، شی محدودیت ریاست جمهوری را حذف کرد و این چشم انداز را عنوان کرد که باید بر اساس چشم انداز و حکومت نو استالینیستی حکمرانی کند. سال بعد، من با ویزای توریستی به ایالات متحده آمدم. اندکی بعد نامه ای دریافت کردم که در آن من به فعالیت های ضد چینی متهم شده بودم و گفته شده بود که در صورت بازگشت دستگیر می شوم. تصمیم گرفتم حضورم را طولانی تر کنم تا آب ها از آسیاب بیفتد. سپس کووید-19 شروع شد و پرواز ها به چین لغو شد. در این مدت نسبت به سوء مدیریت شی منزجر شدم و توماری را در حمایت از لی ونلیانگ امضا کردم؛ همان پزشک ووهان که از سوی پلیس و به دلیل اطلاع رسانی در خصوص این ویروس مورد آزار و اذیت نهاده شد و در نهایت جان خود را از دست داد. بار ها تماس هایی از رهبران ارشد حزب دریافت کردم که به من می گفتند باید بازگردم.
اما فضا در چین سیاه تر می شد. رن، وکیل مستغلات که فردی منتقد بود، در ماه مارس ناپدید شد و به زودی از حزب اخراج و به 18 سال زندان محکوم شد. من در تماس ها و تبادل نظر های خصوصی ام حزب کمونیست را زامبی های سیاسی نامیدم و گفتم که شی باید استعفا دهد. شاهد یک عدول اساسی در دوران شی بودم. او همه چیز را خراب کرد. می دانستم که گرفتار خواهم شد. از حزب اخراج شدم. دانشکده مرا از تمام مزایای بازنشستگی ام محروم کرد. حساب های بانکی ام مسدود شد. من از مقام های ارشد حزب خواهان تضمینی برای سلامتی ام در هنگام بازگشت شدم. آن ها سخنی نگفتند و در عوض بر تهدیدات خود افزودند و دخترم و فرزند پسرش در چین را تهدید کردند. در این زمان بود که با حقیقت روبرو شدم؛ راهی برای بازگشت وجود ندارد. نه من باز می گردم و نه حزب و ساختار سیاسی اصلاح شدنی است. شی بر خلاف تمام اسلافش به دنبال یک حکمرانی نواستالینیستی است و این به ضرر چین تمام خواهد شد.
مترجم: محمد حسین باقی
منبع: فرارو